فرهنگ امروز/حسین انصاری: آنچه در این نوشتار میآید نگاهی به پدیدهی دوستی در زمانه و جامعهی ماست. همچنین واکاوی نظر برخی فلاسفه دربارهی دوستی و دوستی از منظر روانشناسی مدرن و ...
شکی نیست که ارتباطات انسانی و بهویژه دوستی در زمانهی ما بهکلی دگرگون شده است، آدمیان در نگاه یکدیگر در واقع اشیا هستند. به تعبیر رولومی: «انسانی که نقطهی ثقل ارزشهای خود را از دست داده است»، انسان تهیشده از هر چیزی، لذتی میخواهد برای وقتکشی و وقتگذرانی تا خود را از شر «فردیت» و ساحتهای دیگر «خود» برهاند تا هرگز خود را آنچنان که هست، نبیند. اینگونه است که انسانهای دیگر هم لاجرم باید سودی داشته باشند از نوع سودهای دیگر که اوقاتمان را لذتی دهند و اندوه و اضطرابهای وجودی ما را از یادمان ببرد. پس دوست یعنی آنکه همان خدمتی را میکند که کالای مصرفی معمول با ما میکند.
جامعهی در حال گذار
در جامعهی ما که به لحاظ تاریخی در حال گذار تلقی میشود دیگر ارزشهای سنتی در حال کمرنگ شدن هستند و هنوز هم ارزشهای نو پدیدار و نهادینه نشدهاند. در نتیجه انگار جامعه و ارزشها کلاً پا در هوا هستند و هنوز شکل پایداری نیافتهاند. گاهی تلقیهای سنتی مثلاً از دوست و تفاوت آن با خویشاوند و فامیل در ذهن ما مسئلهساز میشود، مسلماً رابطهی دوستی با رابطهی خویشاوندی و رابطهی مادر، فرزندی یا پدر، فرزندی متفاوت است. در رابطهی دوستانه شما با فردی در یک موقعیت زمانی یا مکانی یا وضع و حالی قرار میگیرید که لزوماً شباهت ژنتیکی و یا حتی تربیتی ندارید، اما درعینحال از آن مصاحبت احساس سرخوشی میکنید.
«دوستی» و فلاسفهی کلاسیک
افلاطون در رسالهی لوسیس میگوید: «دوستی جز در میان انسانهای نیک نتواند بود». ارسطو نیز در کتاب اخلاق نیکوماخوس در باب دوستی (philia ) نیز دوستی کامل را «دوستی نیکان» میداند. او 3 نوع دوستی را از هم تفکیک میکند 1- دوستی مبتنی بر لذت که خواست جوانان است؛ 2- دوستی پیران که مبتنی بر منفعت است؛ 3- دوستی که مبتنی بر فضیلت است.
از دید ارسطو عالیترین نوع دوستی همان دوستی نوع سوم است که بهزعم او دو طرف نه به خاطر لذت و منفعت بلکه به خاطر خود فضیلت و خود دوستی با هم دوستند. از نظر ارسطو «دوستی» یعنی نیکخواهیِ دوطرفه، بهعبارتدیگر یعنی هریک از طرفین نیت خیر دربارهی دیگری داشته باشد. اگر من نیکی و خیر و کامیابی شما را بخواهم و شما هم خیر و کامیابی مرا، آنگاه میتوان نام این رابطه را دوستی نهاد. حال اگر بخواهیم سخن ارسطو را اولاً فهم و ثانیاً تفسیر کنیم، آیا این نظر با نظریاتی که در جهان مدرن ارائهشده سازگار هست؟ اصلاً خیرخواهی در انسان چگونه شکل میگیرد؟ نیکخواهی ما چرا فقط به افراد خاصی تعلق میگیرد؟ آیا نهایتاً سود و منفعتی در کار است یا لذت؟ البته این نکته محرز است که دوستی در بین اشرار نمیتواند باشد؛ زیرا اگر هم مثلاً حب و دوستی بین دو دزد وجود داشته باشد باز به یکی از فضیلتهای اوست و نه چیز دیگر.
اهمیت دوستی
سیسرو حکیم رومی در کتاب «در باب دوستی» میگوید: «دوستی را مقدم بر همهی امور انسانی قرار دهید؛ زیرا هیچچیز اینچنین با طبیعت سازگار و با مقدرات ما سازگار نیست...» او همچنین نه گفتار بلکه منش و عمل را ملاک قرار میدهد و با فرو گذاشتن روش «حکیم آرمانی» رواقیون میخواهد «با خرد اندک خویش پیش برود».
نیچه و دوست
از دیدگاه نیچه «دوست کسی است که تو بتوانی خودت را آنگونه که هستی در حضور او بازبنمایی؛ یعنی خود را با حداکثر توان و او چنین مجالی را برای تو فراهم کند».
در تفسیر سخن نیچه باید گفت چنین انسانی با چه انگیزهای میتواند چنین مجالی را برای ما فراهم کند؟ اگر ارادهی معطوف به قدرت در همهی آدمیان هست آیا این باعث نزاع مدام میان دو اراده نخواهد شد؟ به نظر میآید کسی که میخواهد و میتواند چنین مجالی برای دیگری فراهم کند باید «جانی» وسیع داشته باشد، بدیهی است که این جان وسیع از تأمل در تنهایی بنیادین آدمی مایه میگیرد و سرشت سوزناک هستی او و تفطن به این نکته که در واقع و حاق امر مسابقهای در کار نیست و نمیتواند باشد. یا اگر این چنین نباشد طرف مقابل (دوست) باید احساس کند تو هیچگاه در زمینهای به پای او نمیرسی و موقعیت او را نمیتوانی تهدید کنی یا اصلاً زمینه و موقعیت او بهکلی با موقعیت و زمینهی تو متفاوت باشد. یا اینکه دوست تو بخواهد تو را تداوم خود ببیند و از بالیدن تو در خود احساس شادمانی کند و خشنودیای از جنس مؤثر بودن را تجربه کند. اینکه ارادهی معطوف به قدرت او با ارادهی معطوف به خیر یکی شود بدان گونه که نیکخواهی او در راستای فردانیت او معنا داشته باشد.
پرسش اصلی اما این است کدامیک از ما تاکنون چنین رابطهای را تجربه کردهایم؟ آیا امکان چنین تجربهای برای ما وجود دارد؟
تعریف دوستی
در نوع سوم دوستی ارسطو مدعی است در واقع نه سودی در بین است و نه لذتی بلکه خود خوبیها و فضایل ازآنحیث که فضیلتند مورد عنایتند. اما به نظر میرسد اگر بخواهیم مبتنی بر روانشناسی مدرن این سخن را بفهمیم و آن را تبیین کنیم دچار مشکل خواهیم شد و نمیتوانیم در یک ارتباط دوستانه از سود یا لذت به معنای موسع کلمه سراغی نگیریم، چنانکه در ادامه خواهد آمد.
بدیهی است که در اینجا معنای سود و منفعت بسیار موسع است و میتواند از همنشینی و خوشگذرانی معمولی تا رسیدن به خودشکوفایی و تعالی شخصیتی و گشوده شدن چشم آدمی به ساحتهای دیگر خود را دربرگیرد. او همچنین در تعریف دوستی آن را هماهنگی و توافق و البته احترام و عطوفت در بین آدمیان میداند.
مجاورت و مشابهت
بسیاری از روانشناسان بر این باورند که دوستی در واقع ناشی از مجاورت و مشابهت است و همراه با کشش عاطفی طرفین؛ بهعبارتدیگر ما در ابتدا در مجاورت افرادی قرار میگیریم، خودآگاه یا ناخودآگاه شباهتهای خود را با آنان میبینیم و در نهایت با کسانی رابطهی عاطفی و احساسی توأم با احترام برقرار میکنیم که همان رابطهی دوستی است.
مجاورت همیشه به معنای دوستی نیست، بسیاری از اوقات ما با افرادی به هر دلیل مجاور هستیم اما دوست نیستیم؛ مثلاً با بسیاری همکاریم و در یک اتاق کار میکنیم، اما رابطهی همکارانه را نمیتوان لزوماً رابطهی دوستانه نامید. یا با بسیاری همسایهایم اگرچه لزوماً دوست نیستیم. بهعبارتدیگر با افرادی در یک موقعیت مکانی و زمانی قرار داریم اما ارتباط دوستانه نداریم. همچنین هر نوع وقتگذرانی با افراد مختلف را هم نمیتوان رابطهی دوستانه نامید. بسیاری از اوقات افراد با هم هستند و با هم سخن میگویند... اما دلیل اصلی آن نه دوستی بلکه وقتگذرانی است. بهعبارتدیگر فرد تصور میکند اگر در پیرامون او کس یا کسانی باشند با گذشتن وقت، اضطراب روانشناختی یا وجودی او فرو خواهد نشست یا موقتاً فراموش خواهد شد. همچنین همنشینیهایی که بیشتر به خاطر آن است که افراد دوست خاصی ندارند و لاجرم به دلیل نیافتن افراد دیگر دور هم جمع میشوند را نباید دوستی حساب کنیم، در واقع بسیاری از این نوع شبنشینیها نه بر پایهی امور ایجابی، برعکس از ترس تنهایی است و تمایل به گذراندن وقت و در واقع سرگرمی برای فراموشی است و میتوان آن را نوعی روانرنجوری جمعی دانست که همه از ترس تنهایی به دلمشغولی اندکی رضایت میدهند.
مجاورت در دنیای کنونی میتواند مجازی هم باشد؛ مثلاً همجواری در شبکههای اجتماعی. پر واضح است که نوع ارتباط و دوستی در چنین شبکههایی با زندگی واقعی متفاوت است که البته مجال بحث آن در این نوشتار نمیگنجد.
مشابهت یعنی شبیه بودن در باورها یا احساسات و عواطف و یا خواستهها و آرزوها و یا کردار و رفتار ... بدیهی است هرچه که هریک از اینها به هم شباهت بیشتری داشته باشد آن دو فرد احتمال دوستیشان بیشتر است و بیشتر به هم گره میخورند و البته به این مربوط است که هریک از طرفین کدام بخش از منش و شخصیتشان را بیشتر مهم میدانند و اهمیت میدهند.
مشابهت و مجاورت شرایط لازم هستند اما کافی نه، بسیاری از اوقات افرادی مجاور و مشابه هستند و به تشابه خود هم واقفند، اما لزوماً با هم دوست نیستند -همین جا به تعریف دوستی نزدیک میشویم-. پس مجاورت و مشابهت شروط لازم دوستیاند به اضافهی احساس محبت و تعلق خاطر و صمیمیت و احترام. منظور از صمیمیت در اینجا این است که با هم راحت باشیم و بتوانیم دوست را در رازهای خود شریک کنیم، همچنین خودافشاگری داشته باشیم؛ بدین معنا که چیزهای که به دیگران نمیگوییم با او در میان بگذاریم.
محبت، اما مهمتر از همه محبت فیمابین است، اینکه محبت چیست سؤال مهمی است؟ منظور از محبت این است که دقیقاً چیزی در طرف مقابل با نیازهای من و البته با معیارهای من متناسب است. حال اگر دیگری همین رویکرد را به من داشته باشد و من این را بدانم و همینطور ارزشها و فضیلتهای او مرا به احترام نسبت به او وادارد، رابطه را میتوان رابطهی دوستی نامید. درست است که در بدو امر ممکن است این تبیین روانشناختی تبیینی خودمحورانه باشد، اما از منظری کاملاً درست است. بههرحال، هر موجود انسانی به دنبال بقای خود است و در فرایند تکاملی انسان اینها بقای ما را تضمین میکرده است. این نکته که ساختار روانی ما در درجهی اول به گونهای شکل گرفته که به خود توجه میکند را به دلیل عمومیت آن نمیتوان امری منفی به لحاظ ارزشی دانست. واقعیت این است که ما هر کاری که میکنیم ولو اینکه فداکاری میکنیم و یا اصلاً خودکشی میکنیم باز هم به دنبال نفع خود هستیم، اگرچه این خود در واقع میتواند خودی باشد بسیار رشدنایافته که تنها به لذات کوتاهمدت خود بیندیشد یا برعکس دیگری را هم نه بهمثابه شی بلکه بهمثابه انسانی دیگر بپذیرد و با او همدلی کند.
حال به تعریف ارسطو و نیچه بازگردیم. بهتر است برای سعادت من که من این فرد را دوست بدارم پس لازم است نیکخواه او هم باشم و سعادت او را سعادت خود بدانم این خیرخواهی برای او در واقع مرا نیز به فضیلتهایی آراسته میکند که برای سعادت من لازم است (تعریف ارسطو) و هروقت او را آنچنان دوست داشتم و نیکخواه او شدم اجازه میدهم او همهی تواناییهای خود را در حضور من بروز دهد و بلکه مشوق او خواهم بود (تعریف نیچه). سؤال اساسی این است که چگونه ما نیکخواه دیگری میشویم؟ آیا در اینجا پای سود و لذت و دفع رنجی در میان است؟ دیدگاه روانشناسی مدرن این است، بله در اینجا ما در واقع یا دفع رنج و ملالتی میکنیم و یا فراغتی و شادی را تجربه میکنیم. همینطور است در واقع اگر سود را به معنای بسیار وسیع کلمه به کار ببریم آری، در هر رابطهای لزوماً فرد انسانی به سودی نایل میآید با تفاوت در سلسلهمراتب آن سود. یا تخلیهی روانی میشویم و احساس امنیت میکنیم و یا نیازی از ما مرتفع میشود.
ذومراتب بودن دوستی
شکی نیست که دوستی ذومراتب است و هم از نظر کیفیت و هم از نظر کمیت در ما متفاوت است. ما همهکس را به یک اندازه دوست نداریم و البته باید گفت بسیاری از ارتباطات دوستی بیشتر ناشی از عادت است و اینکه فرد انسانی به او عادت کرده و نوعی راحتی و فراموشی را با او تجربه میکند. عادت کردن به نوعی با نبود اضطراب و تنهایی توأم است.
دوستی و سنخ روانی ما
آنچه در رفتار آدمی را بیش از همه تأثیر میگذارد ژنتیک، سنخ روانی، تعلیم و تربیت و سن است. این 4 عامل در واقع در تعیین انواع رفتارهای ما نقش بسیار مهمی دارند؛ مثلاً درونگرا و یا برونگرا بودن ما خیلی در نحوهی ارتباطات ما اثرگذار است؛ مثلاً تعداد دوستان افراد درونگرا معمولاً کم و برگزیده است، درصورتیکه انسانهای برونگرا معمولاً با تعداد بیشتری و متنوعتری دوست هستند. البته انسانهای خودساختهای هم بودهاند که نوع نگاهشان به دوستی متفاوت بوده است (بهویژه در بین فرزانگان شرقی)، تنهایی بنیادین آدمی را دریافتهاند و به دیگری وابسته نمیشوند؛ بهعبارتدیگر، اگرچه دیگری را دوست میدارند اما جنس این دوستی از جنس نیاز و احساس امنیت و اینها نیست، آنها به هیچکس وابسته نمیشوند و تقریباً به نظر میرسد که در مورد آنها بیشتر همزمانی و هممکانی باعث ارتباط بیشتر میشود و نه لزوماً وابستگی عاطفی. پیشوایان دینی، مردان معنوی غالباً چنین دیدگاهی دارند و به نظر میرسد که انگار با همه به یک شکل رفتار و برخورد میکنند، اگرچه به دیگران مهر میورزند اما وابسته نمیشوند.
آسیبشناسی دوستی
آزردگی و رنجش؛ علت اصلی آزردگی بسیاری از توقعات در ارتباطات انسانی نااندیشیده است، در واقع باید اندیشید در درجهی اول چه مسائلی باعث تخریب دوستی میشوند؟ بههرحال در رابطهی دوستانه ما با «دیگری» روبهرو هستیم، او انسان دیگری است و اگرچه مثل ما در یک جامعه و فرهنگ زیست میکند و طبق آنچه که عرض شد لاجرم مشابهتهایی با ما دارد و در نتیجه در پی رشد و پیشرفت است، اما این میتواند موجب خدشهدار شدن ارتباط گردد! بدیهی است اگر هر دو طرف آرزوها و خواستههای مشترکی داشته باشند و به عبارتی جهانی یکسان داشته باشند، احتمال تزاحم زیاد است و این اختلاف در واقع از رقابتی رشکآمیز مایه میگیرد و ممکن است حسدی ارتباطسوز را موجب شود.
دوستی و حسد
حسد یکی از احساسات آدمی است که به تعبیری در انسانهای اولیه نسبت به جفت خود شکل گرفته و این برای بقا ضروری بوده است؛ یعنی عدم تمایل جفت به نزدیک شدن افراد دیگر به جفت خود. همچنین میدانیم که کودک انسانی در سال اول تولد به دنبال کسب لذت و دفع رنج است، کودک به دنبال آغوش مادر و آن چیزی است که باعث لذت در او میشود، حال همینکه فرد دیگری بخواهد اضافه شود آرزوی نرسیدن و نبودن دیگری در او شکل میگیرد و همین حس در آینده آن چیزی است که حسادت نامیده میشود. بعدها همین احساس نسبت به همگنان و همکلاسان و... فربهتر میشود. حسادت یکی از بیفایدهترین احساسات ناخوشایند و رنجبار است؛ زیرا بسیاری از احساسات رنجافزای ما نهایتاً سودمندند؛ مثلاً احساس جدایی و اندوه که ممکن است تفکر و تأمل ما را عمیقتر کند، اما حسد نه. شاید گفته شود که میتواند با تحریک حس رقابت باعث رشد ما شود، اما همین کار از عهدهی غبطه هم برمیآید، جز اینکه ممکن است ما را نهایتاً به فکر ریشهکن کردن آن بیندازد، برخلاف غبطه که سازنده است و باعث رشد و پیشرفتمان میشود. حسد در بین بزرگان همواره بوده و نکتهی تازهای نیست، چنانکه گفتهاند مولوی و صدرالدین قونوی چنین حالتی داشتهاند.
هرچه رابطه با فردی صمیمانهتر میشود احتمال حسد و غبطه در آن رابطه بیشتر میشود، شاید دلیل آن این باشد که ما دوست خود را بهتدریج با خود در یک نقطه میبینیم و چون تفکر مقایسه از طرق گوناگون از زبان گرفته تا جامعه، در ما نهادینه شده است لذا تصور اینکه ما با کسی در یک خط و موقعیت قرار داریم در ما شکل میگیرد. اگر یکی از طرفین به هر دلیلی موقعیت بهتری بیابد این مقایسه باعث غبطه، حسد و بخل میشود که البته تنها غبطه را میتوان مثبت تلقی کرد (حسد یعنی آرزوی اینکه دیگری چیزی را که دارد حالا هرچه میخواهد باشد را از دست بدهد. غبطه یعنی آرزوی اینکه آنچه که دیگری دارد من هم داشته باشم. بخل یعنی چیزی را که دیگری دارد نه من داشته باشم و نه دیگری).
در نتیجه در ما چنان چیزهایی بهسرعت شکل میگیرد در حدی که همانطور که با دیگری دوست هستیم به او حسد هم میورزیم و خیلی دلمان نمیخواهد از ما فاصله بگیرد. بنابراین در هر رابطهی انسانی خواهناخواه کمی حسد چاشنی قضیه هست، البته باید پذیرفته شود حسد موجب میشود که هر دو فرد در یک دایره قرار گیرند و تا زمانی که با هم هستند، نتوانند خیلی از هم دور شوند.
ریشههای حسد در آدمی در اوان کودکی شکل میگیرد، کودک انسانی همواره دوست دارد که مورد توجه والدین باشد و در زندگی آنها محوریت داشته باشد، این امر از دیدگاه روانکاوانه بهویژه زمانی مهم میشود که در سال اول تولد که مهم کسب لذت و دفع رنج است کودک انسانی بیشترین لذت را از آغوش مادر ببرد. هرکس یا چیزی که مانع توجه حداکثری و کامل کودک انسانی شود به شدت رشک و دشمنی او را برمیانگیزد؛ یعنی نبودن دیگری و یا خواست نرسیدن دیگری به چیزی و این احساس به محض شکلگیری تداوم مییابد و به دلیل نگاه مقایسهای که در فرهنگ ما نهادینه است تداوم مییابد و بنابراین حسد ادامه مییابد. البته حسادت شکلهای بسیار پیچیدهای به خود میگیرد و خود را پنهان میکند، بسیاری از اوقات دوست میخواهد تا در کنار تو باشد تا اطلاع داشته باشد از میزان پریدنت و حتیالامکان مانع شدن از پریدنت. شاید دلیل آن این باشد که دوستی آنجا عمیقتر میشود که شباهتها زیاد باشند و داشتن شرایط مشابه ذهنیتهای مشابه خودبهخود ذهنیت مسابقهای و مقایسهای را تقویت میکند و اینکه ما در یک نقطه ایستادهایم حسد را در آینده تشدید میکند.
حسادت ویرانگر
اگر دوستی پیدا شد و حالت حسادت حداکثری داشت و این حالت منجر به عمل شد -حسادت منجر به عمل، از بدگویی شروع میشود و آن فرد درعینحال برای کنترل کردن رابطهاش را با انسان ادامه میدهد- باید از او دوری گزید. حسادت حداکثری بدین معناست که حاسد دمار از روزگار محسود درمیآورد، تمام ارزشها و تواناییهای طرف را کوچک میشمرد در حدی که ناخودآگاه خودش هم باورش میشود.
تعریف حداکثری از دوستی
شاید بسیاری از ما دوست داشتهایم که همواره دوستی بیابیم که از هر نظر ما را دوست داشته باشد و در طول زندگی همواره با ما یگانه و روراست باشد و این هیچگاه امکانپذیر نشده است. این مهم بهویژه زمانی رخ میدهد که هریک از این افراد سودای تمایز و تشخص داشته باشد و دیگری را مانع این بداند. بههرحال، دوستی صمیمی تنها در زمانی ممکن است که طرفین یکدیگر را مانع تمایز و تشخص یکدیگر ندانند؛ مثلاً در 2 رشتهی متفاوت کار کنند به حدی که اساساً با هم برخوردی نداشته باشند و یا اساساً تمایز و تشخص برایشان دیگر مسئلهی اصلی نباشد.
ناپایداری دوستی و تاریخ انقضای دوستی
بدیهی است یک رابطهی دوستانه مثل هر رابطهی دیگر انسانی ممکن است به پایان برسد. میتوان گفت عواملی که میتواند این مسئله را موجب شود از بین رفتن مجاورت و مشابهت است. اگرچه از بین رفتن مجاورت به تنهایی موجب از بین رفت دوستی نمیشود و ما همیشه در خاطرات خود طرف مقابل را دوست خود میدانیم و احتمالاً بهصورت ناب رابطهی خود را تصور میکنیم و اشکالات فیمابین را یکسره خوبی و خوشی تلقی میکنیم، اما اگر به هر دلیلی مشابهتها از بین رفت بهمرور زمان ممکن است دوستی به لحاظ تضاد منافع و یا احساس حسد دچار خدشه شود.
تنهایی بنیادین بشری
هرچه اندیشهی آدمی ژرفتر میشود بهتدریج به این نکته متفطن میگردد که تنهایی وضعیت بنیادین بشری است و هر انسانی که به ما نزدیک میشود خواهناخواه سود و منفعتی و یا لذتی و یا کاستن از رنجی را در پی دارد، حتی پدر و مادر و نزدیکان و خویشان همه ازآنحیث به ما نزدیک میشوند که یا دلسوزی و شفقت دارند و یا در پی سودی آنی هستند. دلسوزی و شفقت با هم تفاوتهای بنیادینی دارند، ترحم و دلسوزی اصالتی ندارد و تنها احساسی است زودگذر و از بالا، درحالیکه شفقت اصیل و احساسی پایدار است که طرف سعی میکند رنج افراد را درک کند و احساسات و عواطف او را دریابد و در رنج او شریک شود و این البته از زاویهی بسیار عمیق قابل تأمل است، برخلاف اینکه مثلاً پولی که به گدایی در خیابان میپردازیم که گاهی ناشی از احساس بزرگمنشی ما و یا احساس اینکه ما در طبقهی اجتماعی بالاتری هستیم میباشد.
مریدبازی و نوچهپروری
چرا تحصیلکردههای ما یا کلاً انسانهایی که یک سر و گردن از دیگران بالاترند هیچگاه با خودشان صمیمی نمیشوند؟ و چرا کلاً به سمت افرادی کشیده میشوند که از خودشان کمترند؟ توضیح این پدیده چیست؟ بسیاری از افراد که هدف خاصی را دنبال میکنند و به تعبیری اگوی (ego) قدرتمندی دارند، نمیتوانند یکدیگر را تحمل کنند و یکدیگر را مزاحم مییابند، چنانکه سعدی گفته است: دو درویش بر گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.
دوستی بزرگان و بزرگان
چرا بزرگان با بزرگان هیچگاه صمیمی نمیشوند؟ آنها معمولاً تمایل دارند یا با افراد کمتر از خود در همان زمینه رابطه داشته باشند یا با افراد بزرگ در رشتههای دیگر. بههرحال افرادی که در یک رشته کار میکنند ممکن است به دلایل مختلف نخواهند دیگری را آنگونه که خود میخواهد از جهات مختلف بپذیرند، درصورتیکه دیگری این تصویر را از ارتباط با افراد دیگر (چنانکه عرض شد) بهخوبی میتواند دریافت کند.
پینوشتها:
1-اخلاق نیکوماخوس، بخش هفتم و هشتم.
2-در باب دوستی، لایلوس، مارکوس تولیوس سیسرو، ترجمه بهنام اکبری.
3-دورهی آثار افلاطون، لوسیس.
4-انسان در جستوجوی خویشتن، رولومی، ترجمه دکتر مهدی ثریا.
5-سپیدهدمان، فریدریش نیچه، ترجمه علی عبداللهی.
نظر شما